امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
تا که پامال خزان شد لالۀ لیلای من(مرثیه)

 

 

تا که پامال خزان شد لالۀ لیلای من

دشت غم آمد بهار، از اشک خون پالای من

در منای کربلا خون ذبیحم تا که ریخت

عید قربان شد یکی با روز عاشورای من

از هجوم خارها مانند گل شد برگ برگ

لالۀ من یاس من تنها، گل رعنای من

کاش فرق من به جای فرق اکبر می شکافت

کاش می پاشید پیش از او زهم اعضای من

من تماشا کردم او در خون خود زد دست و پا

زین تماشا پای تا سر سوخت سر تا پای من

بی تو دیگر شد بهشت آرزوهایم خراب

از چه اَفتادی به خاک ای شاخۀ طوبای من

احتیاجی نیست تا رَخ شویم از آب فرات

شسته شد با خون سیمای علی سیمای من

دوستانم یک به یک رفتند و در این سرزمین

گوش دشمن پر شده از بانگ واویلای من

گرگ ها کردند جسم یوسفم را چنگ چنگ

وای من ای وای من ای وای من ای وای من

تشنه بودم حنجرم می سوخت کامم خشک بود

تر شد از خون گلوی اکبرم لب های من

گر چه قلبم سوخت، آهم در درون سینه ماند

سر کشد از نخل (میثم) سوز نا پیدای من