امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو کعبه ی جانیّ و من با چشم جان دیدم تو را

 

تو کعبه ی جانیّ و من با چشم جان دیدم تو را

پیش از خمیر طینتم گُل کرده ای در فطرتم

در آب و گل بودم ولی با خود عیان دیدم تو را

حیف از تو با اهل زمین این گونه باشی هم نشین

تو قرص خورشیدیّ و من در آسمان دیدم تو را

تو ماه صدها سلسله میر هزاران قافله

من در هزاران کاروان با کاروان دیدم تو را

بودم تویی، هستم تویی، آن را که دل بستم تویی

گر چه ندانستم تویی در هر مکان دیدم تو را

در شهر زهرا نیمه شب کردم وصالت را طلب

بر خاک قبری گم شده اختر فشان دیدم تو را

روزی که از گلزار دین شد شعله بر عرش برین

من درز کنار شعله ها با باغبان دیدم تو را

از دشت سرخ کربلا تا کوفه و شام بلا

گه در کنار محمل و گه بر سنان دیدم تو را

گه بر عمو در علقمه گرم عزا با فاطمه

گه در کنار قتلگه با کشته گان دیدم تو را

من «میثم» دار توأم مبهوت دیدار توأم

گریه کنان خواندم ولی خنده کنان دیدم تو را