امروز سه شنبه ، ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو شمعی و بزمت دل انجمنی

 

تو شمعی و بزمت دل انجمنی

تو سروری و مُلک وجودت چمن

حجاز از بویِ عطر گیسوی تو

خُتن در خُتن در خُتن در ختن

جبین و رخ و خال و خط هر چهار

حسن در حسن در حسن در حسن

به وصف تو زلف عروسانِ طبع

شِکن در شِکن در شِکن در شِکن

به هر انجمن گوهرِ مدح تو

دهن در دهن در دهن در دهن

فلک گفت این گل زگلزار کیست

علی را تویی نورِ بینش به چشم

نبی را تویی جان شیرین به تن

رهین عطای تو خرد و کلان

گدای سر کوی تو مرد و زن

ولیّ خدا از رُخت شادمان

رسول خدا بر لبت بوسه زن

تو در اختران سپهر رسول

الی یومِ محشر مه انجمن

جحیم از نگاه تو دارالسّلام

جنان بی وجود تو بیت الحزن

صدای پدر بشنود فاطمه

چو در محضر او تو گویی سخن

زصبر تو اسلام شد سرفراز

به صلح تو کفر و ستم ریشه کن

به دست تو باشد حساب و کتاب

در آیینه ی توست سرّ و عَلَن

امامت برازنده ی شخص توست

چو کعبه که بر قامتش پیرهن

دریغا که از دشمن و دوستت

به دل بود رنج و ملال و محن

دریغا که خون خوردی و زیستی

غریبانه در خانه و در وطن

کجا بود باور که ریزد فلک

جگر پاره های تو را در لگن

دریغا ردیغا که در طشت ریخت

زدُرج دهانت عقیق یمن

زلعل لبت گشت جاری عقیق

زخون دلت سرخ شد یاسمن

دریغا که دشمن به تشییع تو

به هم دوخت تابوت را با بدن

به جای نثار گل از نوک تیر

تنت را درید از حجاب کفن

زسوز جگر ناله زد باغبان

که از خار آزرده شد نسترن

شد آن روز جسم تو آماج تیر

که دست علی بسته شد در رسن

اگر چه ندارد مزارت چراغ

چراغ است یادت به هر انجمن

به «میثم» نگاهی که تا پای جان

بگرید به مظلومیت، یا حسن