امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر

 

 

تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر 

عطش طی شد تلظّی نه، تبسّم کن بخواب اصغر

لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون

زقطره قطرۀ خونت صدای آب آب اصغر

دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت

محاسن را زخون حنجرت کردم خضاب اصغر

که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر

که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر

تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم

زند با نالۀ خود چنگ بر قلبم رباب اصغر

در این اصغر که پر گردیده از فریاد بی پاسخ

تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر

شود از شیر، شیرین کام طفل شیرخوار اما

تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر

اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی

تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر

تو هم خون خدا، هو زادۀ خون خدا هستی

که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی

بند دوّم

به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت

گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت

ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید

مهیّا شو که سازم در منای دوست قربانت

تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب می خواهم

تلظّی کن تلظّی کن فدای کام عطشانت

زبی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشکی

که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت

ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم

که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت

نه ناله می زنی نه دست و پا نه اشک می ریزی

مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت

نفس، شعله گلو تفتیده لب تشنه عجب نبود

که دود از تیر برخیزد زسوز حلق سوزانت

نگوئی کس نشد همبازی ات بر گرد گهواره

شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت

به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن

بپر در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن

بند سوّم

نجستی جز به خون خویش درمان دل خود را

زتیر خصم بگرفتی شفای عاجل خود را

به خوناب گلو غسل شهادت کردی و آنگه

بروی دست من خواندی نماز کامل خود را

لبت بسته دلت با حق سخن می گفت فرزندم

چرا خندیدی و نفرین نکردی قاتل خود را

دو خون را بر سما پاشیدم و تقدیم حق کردم

یکی خون گلوی تو یکی خون دل خود را

مگر نه دوست بهر دوست دسته گل برد من هم

گل از خون تو دادم کردگار عادل خود را

جهان بحری پر از فتنه تو در امواج آن تنها

ندیدی جز به روی دست بابا ساحل خود را

بجز تو ای دو دست کوچکت مشکل گشا اصغر

کسی با تیر قاتل حل نکرده مشکل خود را

تمام حاصل عمر تو بود این چند قطره خون

که تقدیم خدا کردی تمام حاصل خود را

سرافرازم که هنگام ملاقات خداوندم

وضو بگرفتم از خون گلوی خشک فرزندم

بند چهارم

الا ای تیر با من قطع کردی گفتگویش را

لب من بر لبش بود و تو بوسیدی گلویش را

زحلق تشنۀ او چشمۀ خون کرده ای جاری

مهیّا کردی از خون گلو آب وضویش را

چگونه خویش را نزدیک کردی بر گلوی او

گمانم دور دیدی چشم خونین عمویش را

درست آندم که حلقه تشنۀ او را تو بوسیدی

تبسّم کرد و زهرا مادرم بوسید رویش را

تو از این غنچۀ بی آب بگرفتی گلاب و من

برم در بزم وصل دوست با خود رنگ و بویش را

تو مانند قلم در خون اصغر سر فرو بردی

نوشتی بر روی دستم کتاب آرزویش را

نه تنها کردم از خون جبین خویش را رنگین

نوشتم بر جبین آسمان سرّ مگویش را

اگر دریا شود عالم زخون آل بوسفیان

نشاید کرد جبران قیمت یک تار مویش را

گواه غربت تو روی گلگون من است اصغر

تبسّم کن کز این پس خون تو خون من است اصغر

بند پنجم

تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی

تو از خون گلو زینت به بام آسمان دادی

تو داغ ننگ بنهادی به روی آل بوسفیان

تو مظلومیت آل محمد (ص) را نشان دادی

تبسّم بر لب و خون بر دهان و تیر بر حلقت

چه زیبا در کلاس عشقبازی امتحان دادی

مگر نه شیر مادر هم غذا، هم آب می باشد

تو کودک هم گرسنه بودی و هم تشنه جان دادی

تو با لبخند خونین آبرو دادی شهادت را

تو خون را تا قیامت اعتبار جاودان دادی

تو با خون گلویت کربلا را کربلا کردی

تو با اشک عزایت آب بر این بوستان دادی

من از لب های خشکت بوسه ای می خواستم امّا

تو جان خویش را بر من به رسم ارمغان دادی

همه از خاندان وحی دارند آبرو امّا

تو از خون آبروی تازه بر این خاندان دادی

کتاب جان نثاری باز شد از حلق چاک تو

حسین بن علی شد سرفراز از خون پاک تو

بند ششـم

تبسّم کن جواب خندۀ جان پرورت با من

خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من

نه تنها می کنم تشییع، جسمت را به تنهائی

که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من

سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو

برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من

تن پاک تو پشت خیمه ها همسایۀ اکبر

چهل منزل به نوک نیزۀ دشمن سرت با من

چو خواهد بر تو گرید اوّل از من رو بگرداند

زبس دارد وفا و مهربانی مادرت با من

اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم

چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من

تو خاموش از سخن گردیده ای امّا سخن گوید

دو چشم بسته و حلق زگل نازکترت با من

شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو

بود چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من

اگر پائین پایم جسم پاک اکبرم باشد

شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد

بند هفتـم

من از یک غنچه، عالم را بهار بی خزان کردم

تمام کربلاها را بهشت جاودان کردم

تو آه از دل کشیدی من کشیدم تیر از حلقت

تو خون از حنجر و من اشک، از چشمم روان کردم

زهفتاد و دو خون، خاک زمین را آبرو دادم

ولی خون تو را بگرفته وقف آسمان کردم

به آل الله گفتم تا منم زنده نگردید کس

ولی خود گریه بر تو پیش چشم دشمنان کردم

درست آندم که تو پرپر زدی بر روی دست من

دعا در حق امّت با دو چشم خون فشان کردم

تو را آوردم و لب تشنه پیش تیر بگرفتم

به حق دوست هر چه دوست از من خواست آن کردم

تو در گهواره بودی من زایثارت خبر دادم

همان دیشب که من یاران خود را امتحان کردم

زاشکت شستم از خون گلو آرایشت دادم

سپس چون دسته گل تقدیم حی لامکان کردم

پس از قتل من و تو می شود آزاد آب امشب

سزد گر آب آتش گیرد از اشک رباب امشب

بند هشتم

دلم چون لالۀ پرپر در این سوزنده صحرا شد

که با تیر سه شعبه غنچۀ نشکفته ام وا شد

بخند اصغر که بعد از قتل هفتاد و دو سربازم

شهادتنامه ام امروز با خون تو امضاء شد

شهیدانم همه دادند جان در دامن صحرا

تو تنها در شهادت مقتلت آغوش باباشد

تو تا گشتی نشان تیر، خم کردی سر خود را

ندیدی قامت من در غمت مثل کمان تا شد

کنم از اشک خونین، گل نثار جسم مجروحت

که لبخند شهیدانم زگلزخم تو پیدا شد

خدایا شاهدی پیش دو چشمم بر سر دشتم

گلوی تشنۀ طفلم نشان تیر اعدا شد

زشصت حرمله تیری به حلق اصغرم آمد

که شد آن تیر مسمار و فرو در قلب زهرا شد

ذبیح کوچکم تا با گلوی تشنه جان دادی

زمین از اشک چشم هاجران در خیمه دریا شد

زدشمن خواستم با جرعۀ آبی کند سیرت

نگفتم تا که با تیر سه شعبه گیرد از شیرت

 

بند نهـم

تو کز مادر ولادت یافتی با ما سفر کردی

مرا منزل به منزل با نگاهت خونجگر کردی

نه در گهواره نه در دست زینب بود آرامت

به شوق مرگ، دست و پا زدی شب را سحر کردی

چو پیغمبر گرفتی راه سبحان الذی اسری

به آغوش خدا پرواز از دوش پدر کردی

به بزم یار بشکفتی و گردیدی گل مجلس

لباس عشق از خون گلوی خود به بر کردی

نبودت دسترس بر آب اما همتت نازم

لب عطشان بابا را زخون خویش تر کردی

گرفتم خواستی دشمن نبیند اشک چشکت را

چرا با خنده بر چشمان گریانمک نظر کردی

دو ابرو تیغ و مژگان تیر و آهت نیزه بود اما

گلوی نازکت را بر گلوی من سپر کردی

شهیدان با شهادت زنده می مانند اما تو

شهادت را به خون حنجر خود زنده تر کردی

به بزم یار در دستم نباشد گوهری جز تو

نداده جان در آغوشم شهید دیگری جز تو

بند دهم

فدا شد اکبر و عباس و عون و جعفرم یارب

به جز این درّ کوچک نیست بر کف گوهرم یارب

همه از چهره خون شویند اما غربت من بین

که شستم چهرۀ خود را زخون اصغرم یارب

تو دادم را از این بیدادگر صیاد در صف محشر

به روی دست گیرد این بدن را مادرم یارب

زدستم می گرفت و در حرم می برد جسمش را

اگر می بود همراهم علیِّ اکبرم یارب

چو مهر و ماه تابد بر فرازنی چهل منزل

سر من با سر او پیش چشم همسرم یارب

دگر تنها شدم تنهای تنها بین دشمن ها

که این شش ماهه کودک بود تنها یاورم یارب

الهی از حرم بیرون نیاید مادرش تا من

دهم قنداقه او را به دست خواهرم یارب

دو چشم خود ببندو، کن دعا از سوز دل اصغر

که مثل من نگردد باغبانی غنچه اش پرپر

بند یازدهم

الا اهل حرم من از یم خون گوهر آوردم

فرزوان اختری از مهر تابان بهتر آوردم

گلو پاره، بدن گلگون، دهن خونین، دو لب خندان

گل از بهر سکینه در عزای اکبر آوردم

حرم را ترک گفتم رفتم و باز آمدم امّا

کبوتر برده بودم صید بی بال و پر آوردم

گنه کاران عالم را خبر سازید ای یاران

که از میدان خون با خود شفیع محشر آوردم

جوانان، اکبرم را با هم آوردند در خیمه

ولی من خود به تهایی علیِّ اصغر آوردم

دل پیغمبر و چشم علی (ع) و فاطمه (س) روشن

که با خود محسنی دیگر برای مادر آوردم

نمی گویم که تیر حرمله با او چه هاع کرده

ولی گویم که من صید بریده حنجر آوردم

مبادا اصغرش خوانید نامش اصغر است امّا

به خون اکبرم سوگند ذبح اکبر آوردم

به هفتاد و دو ملّت حجّت کبر است این کودک

امید و آرزوی یوسف زهراست این کودک

بند دوازدهم

به دامان افق بنوشته با خون علی اصغر

که باشد مکتب ایثار مرهون علی اصغر

به خون خویش غلطیدن به روی دست خحندیدن

به حقّ حقّ قسم این است قانون علی اصغر

عروس آسمان هر صبح کز مشرق برآرد سر

تبسّم می زند بر روی گلگون علی اصغر

شرف، آزادگی، ایثار، ایمان، عشق، جانبازی

حیات خویش را دادنند مدیون علی اصغر

شهادت زنده بود و زنده تر گردید از خونش

شهیدانند روز حشر ممنون علی اصغر

زخون طفل خود رخ شستن و با ننگ جنگیدن

حسین بن علی (ع) بنوشته با خون علی اصغر

دل عترت، دل مهدی (ع)، دل شیعۀ دل عالم

بود تا صبح روز حشر محزون علی اصغر

خداوندا کرامت کن به (میثم) چشم پر اشکی

که باشد سیل خون و رود جیحون علی اصغر

سرشک چشم شیعه تا قیامت مرهمش باشد

جهان آفرینش خیمه گاه ماتمش باشد