امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
وسعت هر دو جهان بی تو سرای گور است

 

وسعت هر دو جهان بی تو سرای گور است

دیده گر ماه جمال تو نبیند کور است

غربت آن نیست که دور از وطنم گرداند

آن غریب است که در شهر، ز یارش دور است

عیب از دیده ی ظلمت زده ی ماست همه

ورنه خورشید فروزنده سراپا نور است

تا شود وقف قدم های سلیمان وجود

جان، چو ران ملخی بر سر دست مور است

چرخ، میدان نبردی است که در صحنه ی آن

هر که مغلوب نگاه تو شود منصور است

آن که در چشم خیالش تو مجسّم گردی

نه در اندیشه جنّت نه به فکر حور است

مرهمی غیر وصال تو ندار هرگز

آنکه از هجر تو زخم جگرش ناسور است

بی تو با وسعت سینای دل ای موسی عصر

اشگ پیوسته ی ما میوه ی نخل طور است

از شما گفتن و با غیر شما بنشستن

وصله ای هست که بر جامه ی ما ناجور است

اشگ، بر دیده و خون، بر دل و جان بر سر دست

بذل جان لحظه ی دیدار توام منظور است

آن که دلباخته ی یار نباشد «میثم»

گر چه در سایه ی یار است از او مهجور است