تسبیح پراکنده
یک لحظه جدا کردم از خویش، جوانم را
گویی که فدا کردم صدمرتبه جانم را
در آتش هجرانش میسوخت وجودم را
با رفتن خود از تن میبرد روانم را
با داغ علی دشمن یک لحظه گرفت از من
هم روح و روانم را هم تاب و توانم را
هنگام وداع هم دادیم نشان هم
او حنجر خشکش را من اشک روانم را
سرتابه قدم افروخت از بس جگرش میسوخت
داغی زبان او سوزاند دهانم را
با کشتن فرزندم تسلیم خداوندم
کردم به جگر پنهان فریاد و فغانم را
گیرم که به من این داغ میبود روا یارب
دیگر ز چه رو کشتند لبتشنه جوانم را
ای ماه فروزنده! تسبیح پراکنده
برخیز و فروبنشان این سوز نهانم را
«میثم!» ز زبان من با خون جگر بنویس
کشتند بهارم را؛ دیدند خزانم را