امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
یک لحظه بی هیاهو دل را حریم هو کن

 

 

یک لحظه بی هیاهو دل را حریم هو کن

جز او مخواه از او او را طلب از او کن

گمگشته ی تو با تو است خود را مزن به کوری

بگشای چشم و او را در خویش جستجو کن

این نامه ی سیه را با سوز دل بسوزان

این رنگ تیره گی را با اشگ شستشو کن

یک عمر در بر یار با غیر خو گرفتی

یک شب ز غیر بگریز با یار گفتگو کن

یا دیده ای از او خواه تا غیر او نبینی

یا خنجری ز فولاد در چشم خود فرو کن

از غیر تا نرستی چون دل به دوست بستی

اوّل ببند احرام آنگه به کعبه رو کن

نور نماز عاشق سرخیّ صورت اوست

گر مرد این نمازی از خون سر وضو کن

همچون نسیم تا کی آورده کو به کویت

آیینه باش و خود را با یار رو برو کن

اوّل به شوق مردن بگذر ز آرزوها

آنگه حیات خود را در مرگ آرزو کن

«میثم» ببر دل از جان خود را رسان به جانان

گر وصل یار خواهی با چوبِ دار خو کن