امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی

 

 

ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی 
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی 
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم 
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی 
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر 
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی 
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر 
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی 
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت 
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی 
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من 
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی 
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما 
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی 
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن 
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی 
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما 
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی 
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم 
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی