امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
زاهد مرا به جنت بیهوده رهنمون است

 

 

زاهد مرا به جنت بیهوده رهنمون است

باغ جنان عشاق در وادی جنون است

وصف می بهشتی تنها ملال جانهاست

آنجا که مستی ما از جام اشک و خون است

با اهل دل چه نسبت سوداگر جنان را

کان راهی برون و این محرم درون است

اسرار اهل دل را باید زدل بپرسد

کار از سخن نیاید کاینجا زبان زبون است

برگیر دل زدنیا تقدیم کن به مولا

مولا همیشه والا دنیا همیشه دون است

عمری بدرد خفتم حرف از دوا نگفتم

تا لحظه ای بپرسی حال مرا که چون است

این عارض است در زلف یا ماه خفته در شب

یا مهر آتش افروز در چرخ نیلگون است

هر شب به یاد رویت چشم سپهر گرید

هر اخترش که بینی یک اشک واژگون است

ما هر دو را زآغاز بهر هم آفریدند

هم وصل تو اسن دشوار هم صبر من فزون است

«میثم» به بزم عشاق سوز درون بیاور

هر کس ندارد این سوز از انجمن برون است