امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ز بس هر سو به دنبالت روانم

 

 

ز بس هر سو به دنبالت روانم

ندانم در زمین یا آسمانم

نیاید از دلم مهر تو بیرون

بده یک لحظه برون از سینه جانم

خدا را تا بود از من نشانی

بده یک لحظه رویت را نشانم

دعا کن آخر حرفم تو باشی

کز اوّل بوده نامت بر زبانم

گنهکارم ولی دل بر تو بستم

خطا کارم ولی از دوستانم

اگر خوانی به کویت باز گردم

و گر نه رانی سگ این آستانم

اگر آید برون با اشک، چشمم

و گر سوزد دلم چون آشیانم

نه چشم از منظر حسنت بپوشم

نه دل را از کمندت می رهانم

اگر جان مرا از من ستانند

تو را هرگز، بیا کن امتحانم

خدا داند که پیش از بودنم بود

به دست اختیار تو عنانم

تو افکندی به جانم شعله ی عشق

تو می بردی ز دل تاب و توانم

تمام هستیم یک قطره اشک است

که آن را هم به پایت می فشانم

ندانم کیستم فخرم همین بس

که عمری «میثم» این خاندانم