امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
زمن مپرس که عمری چه کار می کردم

 

زمن مپرس که عمری چه کار می کردم

گنه به محضر پروردگار می کردم

بیا و آبرویم را بخر که بین همه

به دوستیِّ شما افتخار می کردم

چو شمع سوخته در محفل محبّت تو

سرشک دیده ی خود را نثار می کردم

یه یاد گلشن روی تو فصل هر پاییز

خزانِ باغ دلم را بهار می کردم

طلوع ماه محرّم غم نهانم را

به جامه ی سهم آشکار می کردم

برای سجده زدوران خردسالی خویش

همیشه خاک تو را اختیار می کردم

زکودکی چو نگاهم به آب می افتاد

سلامت از جگر داغ دار می کردم

اگر حرام نبود ای شهید ماه حرام

به یاد تشنگی ات انتحار می کردم

چو کودکی که به سوی پدر پناه برد

به دامن تو زدوزخ فرار می کردم

به شوق دیدن ماه رخت به بستر مرگ

همیشه آرزوی احتضار می کردم

از آن تخلّص خود را نهاده ام «میثم»

که وصف منقبت هشت و چار می کردم